براد پیت زندگی پرحاشیهای دارد. کافی است چند دقیقهای توی سایتهای مختلف چرخی بزنید تا انواع خبرها دربارة زندگی شخصیاش گیرتان بیاید. از این که ماشین شخصی و مورد علاقهاش یک تویوتای هیبرید سفید رنگ است بگیرید تا مثلا گیاهخوار بودنش یا ازدواجها و طلاقهای مکررش و حتی اینکه بعضی از دندانهایش روکش دارند!
بنابراین سوژهای است موسوم به «زرد»؟ اما نیست! به محض این که وارد دنیای بازیگریاش در سینما میشویم، چیز دیگری دستگیرمان میشود. بچة خوش تیپ و بلوند هالیوودی، از همان اول یاد گرفت (البته از اسطورهها و بزرگان این راه) که ظاهر زیبایش دم دستترین چیز است برای درب و داغان کردن، تا به تصویری که از او در محافل مختلف ساختهاند گند بزند، این هم یعنی «اعتراض».
حالا حتما نیاز نیست این «خودزنی»ها مثل نقشش در «باشگاه مشتزنی»، آنقدر تابلو باشد. از نقشهای کوتاه اولیهای که هنوز هم به آنها افتخار میکند، این قضیة لگدمال کردن آن چیزی که «دیگران» میخواستند باشد، وجود داشت تا همین نقش اخیرش (با ظاهری کاملا متفاوت تا به حال) در فیلم «بابل» الخاندرو ایناریتو.
این فیلم که تکمیلکنندة سهگانهاش (اول «عشق سگی» و بعد «21 گرم») با روایتهای عجیب و غریب و پازلوار ایناریتوی مکزیکی است، اینبار چهار داستان جداگانه را که در نقاط مختلف دنیا و برای آدمهایی با ملیتها و زبانهای مختلف اتفاق میافتد، با هم جلو میبرد.
این جمله را هم خود ایناریتو دربارة داستان «بابل» گفته: «همیشه ما دربارة مرزهای فیزیکی میان کشورها حرف میزنیم، غافل از اینکه مرزهای اصلی میان «ما» هستند.» فیلم را که هنوز ندیدهایم و فقط با دیدن عکسها و نقلقولهای اینطوریاش میگذرانیم، اما دیدن همین چند عکس از چهرة پیت زیر خروارها گریم و تبدیل شمایل جوان همیشگیاش به مردی میانسال که درگیر یک بحران تراژیک خفن شده، کافی است تا حدس بزنیم چه نقش متفاوتی را بازی کرده است.
در ادامة همین مطلب قرار است این حضور متفاوت براد پیت را روی پردة سینما به رغم زندگی خصوصی و جنجالیاش، پررنگ کنیم.
«تصویر غلطی از من در آمریکا ساختهاند که میخواهم تغییرش بدهم. این جماعت هالیوودی، حالم را بد میکنند. بازی در این فیلم (هفت سال در تبت) راهحل متفاوتی را پیشروی من میگذارد و جور دیگری از شهرت حرف میزند.»
این حرفها را براد پیت به ژان ژاک آنو، کارگردان «هفت سال در تبت» و «دشمن پشت دروازهها»، موقعی که توی یک رستوران با او نشسته و دارد دربارة نقشش حرف میزند، گفته است.
او بلافاصله آنو را راضی کرده که برای اجرای این نقش متفاوت (کوهنوردی اتریشیتبار که اولین آموزگارِ دالایی لاما بوده) بهترین گزینه است.
براد پیت با نام کاملِ ویلیام برادلی پیت، سال 1963 در شاونیِ اوکلاهما و توی یک خانوادة انگلیسی- ایرلندی متولد شد . در اسپرینگ فیلدِ میسوری بزرگ شد و درس خواند. او رشتة روزنامهنگاری را در دانشگاه میسوری شروع کرد اما به قصد موفقیت در هالیوود، بیخیال میسوری و دانشگاه و رشتهاش شد.
ابتدا مدل بود و در تعدادی از تیزرهای تبلیغاتی برای شلوارهای «جین» و «لی وایز» ظاهر شد و هر ازگاهی در اپیزودهایی از سری کمدیِهای تلویزیونی مشهور آنموقع بازی میکرد.
حتی در چند قسمت از مجموعه ترسناکِ «کابوسهای فِرِدی» به کارگردانی وس کریون که در واقع نسخة تلویزیونی «کابوس خیابان الم» بود بازی کرد.
پیت، قبل از این که سال 1989 در فیلم جنایی و ترسناک نه چندان مشهور «بریدن کلاس» نقش یک دانشآموز مسألهدار خفن را اجرا کند و برچسب «سفیدِ آشغال» رویش بماند، نقش اول فیلمی را با عنوان «نیمه تاریک خورشید» در یوگسلاوی بازی کرده بود.
نقش پسری که دچار یک مرض پوستی وحشتناک شده و طوری از ریخت و قیافه افتاده بود که دائم در طول داستان ماسک میزد. اما این فیلم به دلایلی (به قسمت حاشیههای همین مطلب مراجعه کنید) تا سال 1997 نمایش داده نشد.
متوجه هستید که داریم از اولین نقشهای مهم بازیگری براد پیت حرف میزنیم و از توصیفهایی مثل «بچه سفید آشغال» یا «از ریخت افتاده» استفاده میکنیم! همان موقعها بود که ریدلی اسکات هم این شایعهها را شنید و نقش توپی در فیلم «تلما و لوئیز»اش را برای براد در نظر گرفت، یک کابوی یک لاقبا و بیهمه چیز که پیت استاد درآوردناش بود.
بعد از ریدلی، نوبت برادرش تونی اسکات شد که در فیلم «عشق واقعی» از شمایلِ پیت استفاده کند. نقش یک چِتِ کامل، که کاری جز مصرفِ مواد و تماشای تلویزیون نداشت. مواقعی که باید چیزی میگفت، عوضش چت میکرد و موقعهایی که نباید حرف میزد، همه چیز یادش بود و مثل بلبل میگفت!
در «مصاحبه با خونآشام»، گریم سختی کرد و شد یک خونآشام خفن قرن هفدهمی. با تمام این حرفها نقشش در «افسانههای پاییز» به کارگردانی ادوارد زوئیک که همان سال روی پرده رفت، به چشم همه آمد.
بالاخره هر کس نقطة عطفی در زندگیاش دارد، بهرغم نامزدیِ پیت برای گرفتن جایزه اسکار سال1995 بهخاطر اجرای نقش خل و چلی در «دوازده میمون»، این نقش کارآگاه میلز فیلم «هفت» فینچر، توی همان سال، شد سکوی پرتابش.
دیگر خبری از نقشهای کثیف و صد تا یک غاز قبلی نبود و براد پیت داشت نقش یک کارآگاه و شهروند خوشپوش و خوش سیما را اجرا میکرد.
تازه داریوش خنجی، فیلمبردار ایرانیتبار «هفت» هم در این باره حرف جالبی زد: «در فیلمبرداری «هفت» اصراری نداشتیم که چیزها را زیبا نشان بدهیم، به استثنای براد پیت که خودش، بیدخالت تمهیدات سینمایی، خوش ظاهر است...»
اما سیاهی و نکبت اطراف، آنقدر بود که ظاهر خوبش به چشممان نیاید، چیزی که پیت از همان شروع بازیگریاش میخواست به آن برسد، یعنی روش اسطورههای خوشچهرة سینما مثل جیمز دین و آلن دلون، که با فدا کردن چهرة زیبایشان توی سینما ابدی و همیشگی شدند.
چند سال بعد، فینچر فیلم «باشگاه مشتزنی» را ساخت و از درب و داغان کردن مستقیم سر و قیافة پیت و کوفتن تن و بدن و عضلههایش به در و دیوار، همین نکته را یکجور واضح و روشن نشانمان داد.
تایلر دردن (نقش پیت در «باشگاه مشتزنی») رسما توی فیلم میگوید: «بدون رنج و بدون قربانی کردن، ما هیچ چیز نخواهیم داشت» درست یک سال بعد هم گای ریچیِ خوش سلیقه از همین تم استفاده کرد و قدری موسیقی خوب و طنز ظریف انگلیسی و کلی زلم زیمبوی دیگر قاتیاش کرد.
از آن طرف هم براد پیت، لهجة غلیظ کولیهای ایرلندی را تقلید کرد (مثلا واژه «داگ» را «دَگ» میگفت! طوری که همه هاج و واج میماندند که چه میگوید) و نقش متفاوت میکی، بوکسور کولیها در فیلم «قاپ زدن» درآمد.
... حالا حدود ده سالی از آن حرفهایی که براد پیت به آنو توی آن رستوران کذایی، دربارة تصویر غلطی که توی آمریکا ازش ساختهاند زد، میگذرد و زندگی خصوصی و حرفهای پیت زیر و رو شده، اما هنوز یک چیز به قوت خود باقی است...
ایناریتو دربارة انتخاب پیت برای تصویر کردنِ مرد رنج دیده و میانسال آمریکایی فیلم «بابل» گفت: «دنبال یک «شمایل» برای تصویر کردن همة مردان آمریکایی بودم... احساس کردم که خیلی جالب میشود اگر آمریکاییای مثل براد را توی این مخمصه حس کنم، با این که در نظر اول، این نقش به بازیگر محبوبی مثل براد پیت نمیآید اما او با اجرای این نقش، من و خودش را به هیجان آورد...»
براد پیت توانسته زندگی خصوصی و پرحاشیه و سوپر استاریاش را از همان اوایل ورود به هالیوود از زندگیِ حرفهایاش سوا کند و تا اینجا که از روی این مرز باریک به سلامت عبور کرده است.
من یک بازیگر لعنتیام!
(وقتی به خاطر اجرای نقش کوتاهاش در «عشق واقعی» به کارگردانی تونی اسکات، به باد انتقاد گرفته شد): «من بازیگری دارای سبک هستم!»
(در جواب خبرنگارانی که مرتب برای قضیة ممنوعالورود شدنش به چین توضیح میخواستند):
«وقتی به طور کلی از موضوع و مبحثی بیاطلاع هستی، نباید راجع به آن صحبت و گفتوگو کنی. به خاطر همین، من با مصاحبه مشکل دارم! خبرنگاران از من میپرسند که نظرت دربارة چینیها برای اتفاق تبت (منظور قضیة ممنوعالورود شدنش به چین است) چی است؟! من یک بازیگر لعنتیام! آنها به من فیلمنامه میدهند و من بازی میکنم! من اینجا هستم فقط برای سرگرم کردن.»
(وقتی در شرف طلاق از همسر اولش، جنیفر آنیستون و ازدواج با آنجلینا جولی بود): «چیزی که متوجه آن نمیشوم این است که همه به این موضوع (طلاق از آنیستون) مثل یک واماندگی و شکست نگاه میکنند. طوری حرف میزنند انگار شکست است! من که فکر میکنم خیلی هم بیعیب است. من از درهم و برهم بودن زندگی استقبال میکنم و اتفاقا آن را زیبا یافتم!»
«خیلی جالب است که بحران میانسالی با شما چه میکند، من را که به هیجان آورده. در دسامبر (2003) چهل ساله میشوم.»
کولیِ ایرلندی!
به خاطر نقشی که سال 1997 در «هفت سال در تبت» به کارگردانی ژان ژاک آنو، اجرا کرد (هاینریش هرر، کوهنوردی اتریشی که سال 1939 تصمیم به فتح قلههای هیمالیا میگیرد و به تبت پناه میبرد) به کشور چین ممنوعالورود شد! (چینیها مخالف سرسخت هرگونه عملی به نفع تبتیها هستند.)
اولین نقش اصلیاش توی فیلمی با عنوان «نیمه تاریک خورشید» بود که سال 1988 در یوگسلاوی فیلمبرداری شد، اما موقع تدوین فیلم، به خاطر جنگهای داخلی در یوگسلاوی، خیلی از راشهای فیلم گم و گور شد و سال 1996 بعد از شش سال جستوجو، تمام راشهای گمشده پیدا شد و تهیهکنندة یوگسلاو، سال 1997 آن را توزیع کرد.
پیت انتخاب سوم ریدلی اسکات بود برای اجرای نقش جی.دی، کابوی یک لاقبا و دله دزد «تلما و لوئیس»، انتخاب اول اسکات ویلیام بالدوین بود.
بازویش سر صحنة فیلمبرداری «هفت» شکست و این جراحت اجبارا توی فیلمنامه اضافه شد.
موقعی که هنوز جنیفر آنیستون همسرش بود، مخفیانه زبان یونانی یاد گرفت تا همسرش را غافلگیر کند. جنیفر آنیستون یونانیتبار است.
نقش آشیلِ اسطورهای را آنقدر با انرژی و حرارت اجرا کرد و از خودش مایه گذاشت که آسیب دید و باعث شد ساختن «دوازده یار اوشن» مدتی عقب بیفتد.
وقتی گای ریچی پیشنهاد بازی در فیلم بعدیاش «قاپ زدن» را به او داد، پیت بلافاصله گفت که نمیتواند لهجة انگلیسی را خوب دربیاورد و به همین خاطر گای ریچی، نقش میکیِ بوکسور را تبدیل به یک کولیِ ایرلندی کرد.
جالب است که جولیا رابرتز و جورج کلونی و الیوت گولد، همبازیهای پیت در «یازده یار اوشن» و «دوازده یار اوشن»، مثل براد پیت هر کدام در قسمتهایی از سریال آمریکایی معروف «دوستان»، بازیگر مهمان بودهاند.
موسیقی جیمی هندریکس، باب مارلی، نیل یانگ و اریک کلاپتون و جیپسی کینگز را حسابی دوست دارد، اولین آلبوم موسیقیای که خریده «کاپیتانِ خیالی» التون جان بوده است.
فصل «سوزاندن با اسید» را توی فیلم «باشگاه مشتزنی» به والدینش نشان داد تا آنها را راضی کند این فیلم را نبینند!